غمگینم... نمیدانم چرا ...
زمستان سردیاست ...هوا نیمه تاریک است
ابرهای سیاهجلوی سپیدی آسمان را گرفته اند !
باران وبرف نمی بارد ...
اما سوزباد مثل زوو زه ی گرگ می ماند و سوز و سرمایی که
از لای پنچرهاو در به درون اتاق می رسد ...
غمگینم... نمیدانم چرا ...
شاید سردیهوا دلم را سرد و بی روح کرده است !
در آن گوشه آتشی روشن کرده ام ....اما ...
آتش هم نمیتواندقلب یخ زده ام را باز کند
از پنچرهبیرون را تماشا میکنم
یاد روزهایخوبی می افتم !!! که باهم میخندیدیم ،
آه میفهمم... دلیل سردی روح و بدنم را ...
نبودن تو و گرمای عشقت مرا سرد کرده است
بـــرگـــــردبـــی تـــو غـمـگـیـنـم ...
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 206