پریناز ایزدیار :
تو نیستی اما ... وقتی به تو فکر می کنم صدای آب را در رگهای خاک می شنوم .
گل سرخ حیاط در آینه نگاهم زود به زود می شکفد و آسمان پر از پروانه و بادبادک می شود .
تو نیستی اما ... وقتی به تو فکر می کنم دریا نزدیک تر می آید ، ابرهای سیاه دور می شوند و باران هر وقت که بگویم می بارد .
تو نیستی اما ... وقتی به تو فکر می کنم تو را می بینم . در باغچه ایستاده ای و به گلها آب می دهی .
*******
کیوان ساکت اف : ( قیصر امین پور )
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 276