علیرضا معینی :
قنبر علی تابش :
لکنت گرفته پنجره از شوق صحبتش
تاریک مانده ماه ز فرط خجالتش
از بس که تند می تپداز پشت پنجره
مبهوط مانده قلب من از قصد قربتش
من مانده ام که موج گناهان خلق چیست ؟
در پیشگاه وسعتِ دریای رحمتش
چشم طمع به حور و بهشتش نبسته ام
می ترسم از ادامه هجران حضرتش
ماه مبارک است من مات مانده ام
تا با چه شعرِ تازه کنم شکر نعمتش
شعرم تمام گشت و او ناسروده ماند
یعنی که در خیال نگنجد حقیقتش
******
تو سراب موج گندم ، تو شراب سیب داری
تو سر فریب ، آری! تو سر فریب داری
لب بی وفای او کی به تو شهد می چشاند
چه توقعی است آخر ، که تو از طبیب داری
شب دل بریدن ماست ، چه اتفاق خوبی
چمدان ببند بی من ، سفری قریب داری
پس از این مگو خیانت به حکایت یهودا
که مسیح نیست آن کس که تو بر صلیب داری
شاعر : فاضل نظری
******
شاعر علیرضا قزوه :
مييي خواهم كه حالم را بداند
برايم تا سحر «حافظ» بخواند
شفابخشِ دلِ بيمار باشد
«الهينامۀ» عطّار باشد
مييي كز هر رگش «الله» جوشد
خط جورش خطايم را بپوشد
مييي خواهم كه تا خويشم برد راه
مي لبريز «حمد» و «قلهوالله»
... شب قدر است تا دل پر بگيرد
مييي خواهم كه قرآن سر بگيرد
شب قدر است و صبح سرنوشت است
مييي خواهم كه تاكش از بهشت است
مييي كه روز و شب در ذكر هوهوست
مييي كه هر سحر «حيّ علي...» گوست
شما باران هوهو ديده بوديد؟!
ميِ «حيّ علي... » گو ديده بوديد؟!
مييي خواهم مييي از خمّ لبّيك
ميِ «لبّيك، الّلّهم لبّيك»
مييي خواهم برقصاند فلك را
مي «يا ليتنا كنّا معك» را
مييي خواهم كه "يا مولا" بگويد
حسينم وا، حسينم وا، بگويد
جهان مست و زمين مست و زمان مست
بيا ساقي كه ما رفتيم از دست
خرابم كن كه آبادم كني باز
فنايم كن كه ايجادم كني باز
دخيلي بستهام بر گردن جام
دلم را جامي از مي كن سرانجام ...
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 318