بهنام تشکر :
دوست داشتم الان جای تو بودم . ساکت و آروم یه گوشه میشنسم و فقط نگات می کردم . گاهی وقتا ، یه کلام می گفتم و ختم کلام می شد . تو از اول هم همین قدر آروم و خونسرد بودی .
دوست داشتم جای تو بودم . آره . و اون وقت هربار با سکوت تو ککمم نمی گذید. البته این سکوت و این تظاهر به آرامش ، جزء ترفندهای توِ. مگه نه ؟
من که می دونم تو الان از من نگران تری . خوبم. همین طور ادامه بده . همین طور پیش برو . خیلی دوست دارم ببینم تا کی توان ادامه دادن داری . بی خود شونه بالا ننداز و نگو برای من که اهمیتی نداره . من خودم این نمایشنامه ای رو که داری بازی می کنی و نوشتم . پرده آخرشم بلدم .
می دونم . اما اینم می دونم این ، آرامش قبل از طوفانِ . اما نمی دونم خدا به داد من برسه یا به داد تو . حتما اینو شنیدی که دنیا همیشه به مراد آدم نمی چرخه . یه روزم تو باید پیاده بشی تا من سوارشم و خوب اسبم و برات بتازونم . من بی صبرانه منتظر این روزم . به قول شاعر : نور به قبرم بباره ... که عاشق توام .
من تمام این حرفا رو می گم و تو فقط داری نگاه می کنی . دروغ نباشه البته گاهی هم لبخند می زنی .
واقعا دوست داشتم الان جای تو بودم . از حد نگذریم گاهی همین سکوت تو ، همین نگاهت ... آرومم می کنه . البت با خودم می گم بابا من دیگه چه موجودیم . دوست دارم جای تو باشم و بفهمم چطور با سکوتت همه چیز و حل میکنی . من که سر درنمی آرم . الان دارم آروم آروم ، آروم میشم . تموم این مدت من حرف زدم و تو نگاه کردی . البته گاهی هم خندیدی .
ببین من دوباره جادو کردم . ببین دیگه من چه موجودیم .
بازم که داری می خندی . الان بخند . همین الان هم دوست دارم جای تو باشم .
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 283