محمد رضا طاهری : ( شاعر )
چشمهایم دچار تشویش اند
نوری از هیچ سو نمی بینم
جز تصاویر تار پشت سرم
چیزی از رو به رو نمی بینم
در من این ازدحام و همهمه چیست؟
تو بگو که رفیق من بودی
من کسی را در این جهان شلوغ
مثل تو راستگو نمی بینم
اشک هایم تمام شد
حالا تو بیا گریه کن که من دیگر
ردی از بغض های نشکسته
در مسیر گلو نمی بینم
دردها گنگ ، غصه ها مبهم
حرف هایم برای گفتن نیست
تو بگو از غمم که من خود را
مرد این گفتگو نمی بینم
غصه خوردی که اشک های مرا
همه دیدند و آبرویم رفت
من که درچشم های این مردم
قطره ای آبرو نمی بینم
عشق یک مصحف مقدس بود
هرکسی دست زد به خطی از آن
من که دربین این همه عاشق
یک نفر با وضو نمی بینم
گفتی آن تک سوار می آید
با خبرهای خوب از این راه
چه شد آن تک سوار ، راه کجاست ؟
خبر خوب کو ؟ نمی بینم .
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 263