نمی دونم..گیجم..روحم سردشه...شاید از کنایه ها...از نیش ها...تنهایی.خسته..از دانشگاه...ایران
اشک...غم..حس بدی که کم تجربش نکردم ولی حالا متفاوته..دیگه از این مردم سیرم..همه بی سواد و ... هستند!
نمی دونم فردا قراره گریه کنم یا نه...توکلم کم نیست و گرنه تا حالا اینجا نبودم..
کاش می تونستم فریاد بزنم...خدایا از دست این مرد سیر شدم..خدایا همش دروغ..نا مردی...کو اسلام...اصلا چیزی هست به نام اسلام ...درد..استرس...غم...اشک...نمی دونم...کنایه های نزذیکان..اهانت به عقایدت در صورتی که تو باید به حرفاشون بخندی...!
دیگه چیزی نمی گم ولی نمی دونم تا کی...
خدا یا صبرم بده!!!
عکسی نمی ذارم چون همش یه خیاله...حاام از فیلم بازی کردن داره به هم می خوره...!
خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تــو ؟!...برچسب : نویسنده : ایوب شرفی sharafi19 بازدید : 214